شنبه ۳ بهمن ۹۴
دل من بهونه ی رفتن داشت
خسته و بهونه ی مردن داشت
تا که یک روز دلم مهمان شد
قاب دنیا ی دلم زبیا شد
عشق من بهونه ی بودن من
لب و لبخند تو شد امید من...آرش
لحظه ای بی خود شدم
یک بغل آتش شدم
چشم من دیگر ندیده غیر او
فکر من دیگر نرفته غیر او
بر لبم هس نام او
حس یک آغوش او
لحظه ای بی خود شدم
یک نظر عاشق شدم...آرش
زندگی را دوست دارم
چون تو هستی
عاشقی را دوست دارم
چون تو عشقی
عشق من این زندگی
با بودنت فصل بهار
ای بهار بی خزان
عشقم تو هستی...آرش
حس من زیبا شد
پشت من گرم تو شد
غرق آغوش تو ام
حس من عاشق شد
سختی راه برایم آسان
قلب من مال تو شد
شوق من یک بودن
بودن لبخندت
قلب من مال تو بود...آرش