دکلمه انتظار
حجم: 15.9 مگابایت
هرکه در طایفه منتظران جا دارد
چشم امید به بیداری فردا دارد....
یه شب انگار دلم بغضی داشت
بغض دوری تو در این دل داشت
یاد تو آمد و این بغض شکست
تا سحر صورت من باران داشت ... آرش
دل من بهونه ی رفتن داشت
خسته و بهونه ی مردن داشت
تا که یک روز دلم مهمان شد
قاب دنیا ی دلم زبیا شد
عشق من بهونه ی بودن من
لب و لبخند تو شد امید من...آرش
آنچه شنیدید زخود یا زغیر
وآنچه بکردند زشر و زخیر
بود کم ار مدت آن یا مدید
عارضه ای بود که شد ناپدید
و آنچه بجا مانده بهای دل است
کان همه افسانه بی حاصل است....نیما یوشیج
قلب آدم الماسی است که روح دارد و حرکت میکند
این الماس گاهی راهش را گم میکند و با کار های اشتباه کدر میشود
در اولین اشتباه خیلی ناراحت است
چون دیگر مثل قبل نمی درخشد و فکر میکند پاک نیست...
اما چون راهش را گم کرده روز به روز کدر تر و کدر تر میشود
آنقدر که روزی متوجه میشود نگاه دیگران به او فرق کرده
به خود شک میکند و میگوید؛
مگر من الماس نیستم؟
آری او دیگر آن الماس دوست داشتی نیست
بلکه آنقدر کدر شده که مثل ذغال با او رفتار میکنن
ای کاش این را بفهمد
و آنقدر گریه کند تا سیاهی ها بروند
و دوباره بدرخشد...آرش
لحظه ای بی خود شدم
یک بغل آتش شدم
چشم من دیگر ندیده غیر او
فکر من دیگر نرفته غیر او
بر لبم هس نام او
حس یک آغوش او
لحظه ای بی خود شدم
یک نظر عاشق شدم...آرش